شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)
داغ ندیدنت
برزخمهای سینهی عاشق دوا بس است
داغ ندیدنت به جگرهای ما بس است
بی تو شبیه کوچهی تنگ است شهرمان
ای زائر شهید مدینه بیا بس است
پرکن دوباره کِیل مرا ایها العزیز
آقا نگو تصدق این بینوا بس است
برخشکی لبان من افطار چاره نیست
قدری غبار از کف پای شما بس است
غفلت مرا به مجلس عیش و گناه برد
رفتم خلاف میل شما هرکجا بس است
من دوست دارمت که نشستم ببینمت
بیرون نکن! نگو که برو بی حیا بس است
ای صاحب اختیار من و قدرهای من
دست مرا خودت بدهی بر خدا بس است
قرآن به سر گرفتم و گفتم فقط علی
یعنی علی اگرکه ببخشد مرا بس است
این بالحسینهای تو دست مرا گرفت
اصلاً برای توبهء من کربلا بس است
رضا دین پرور