شعر شهادت امام صادق (ع)
تقدیر
هست تقدیرم سرار سوختن
با بلا از پای تا سر سوختن
از سقیفه بارها و بارها
در شرار شعله ها پر سوختن
گشته تکرار غم و درد علی
باز آتش باز هم در سوختن
اهل بیتم باز در دلواپسی
مضطر و گریان در ترس بی کسی
بی حیا آخر چرایم می بری؟
می کشی از چه کجایم می بری؟
دست بسته پا برهنه دل غمین
بی عمامه بی ردایم می بری
پیر مردم قد کمانم مو سپید
پا پیاده از جفایم می بری
می کشانی ام به سوی قتلگاه
خود به مرکب از قفایم می بری
من سفیر ناله های حیدرم
داغدار لاله های بی سرم
کینه و بغض تو را آماده ام
این تو و این تار و پود پیکرم
ارباً اربا کن بسوزان جسم من
بعد از آن بر باد ده خاکسترم
هر چه میخواهی بیاور بر سرم
ناسزا اما مگو بر مادرم
شاعر؟؟؟