علی اکبر امام رضا
می دهد با نگاه بی رمقش
رو به مشهد سلام آخر را
کرده تکرار تشنگی جواد
ماجرای علیِ اکبر را
تشنگی از نگاه او پیداست
جگرش بی شکیب می سوزد
جگر پاره پاره اش پیش
عده ای نانجیب می سوزد
چِقدر بی کس است این آقا
دل شکسته شده و مایوس است
حس غربت به خانه اش دارد
با غریب مدینه مانوس است
این علی اکبر امام رضاست
که ندارد دگر پر و بالی
می زند دست و پا می خندند
عده ای با خوشی و خوشحالی
روی یک تخته پاره افتاده
پیکر پاک و اطهرش..ای وای
میخ ها هم به گریه افتادند
تازه شد داغ مادرش..ای وای
زیر نور گرم خورشید است
طاقت از جان یک جوان بردند
من بمیرم برای این آقا
بدنش را کشان کشان بردند
گرچه در آفتاب سوزان است
ولی حرف تیغ و خنجر نیست
با لب تشنه کشته شد اما
صحبتی از بریدن سر نیست
گرچه در آفتاب سوزان است
صحبت از زخم بر بدن نشده
کفنش کرده اند شکرخدا
حرف از پاره پیرهن نشده
آرمان صائمی