شعر مدح و مناجات حضرت عباس (ع)

سقای دشت کربلا

نه اینکه سر بزند ماهتاب از دستش
على ست سرزده یک آفتاب از دستش

براى ثبت نگین عقیق عباسى
على ست ساخته امشب رکاب از دستش

على ست ساخته با چهارچوب حیدریش
براى عکس ابالفضل،قاب از دستش

سوال بوسه به صورت به سر به لب رفته
گرفته است ولیکن جواب از دستش

کسی که ساقى مستان گرفته در بغلش
عجیب نیست بریزد شراب از دستش

براى ساغر و ساقى شدن همین کافیست؛
که حیدر آمده نوشیده آب از دستش

چه غنچه ایست به دست على که گل نشده
به کوچه آمده بوى گلاب از دستش
۲
کمند صید ز زلفش بهار از ابرویش
شروع زخم ز پلکش،شکار از ابرویش

به جاى کُشتن فی الفور میکُشد کم کم
اگر چه میرود این انتظار از ابرویش

اگرچه ابروى زیباى او کشیده است ولى؛
کشیده است خودش نیز کار از ابرویش

خدا به خیر کند کار آن کسى را که
شده ست یک تنه زخمى دوبار از ابرویش

فرات سر برود،پا برهنه در برود
اگر که در برود اختیار از ابرویش

به جنگ، معنی لایُمکن الفِرار این است؛
نکرده هیچ دلیرى فرار از ابرویش

نشسته است دو زانو و درس میگیرد
در اوج معرکه ها ذوالفقار از ابرویش
۳
شروع می شود این شعر کم کم از چشمش
کسى که نیست دو ابروى او کم از چشمش

کسى که در وسط پلک گل به وقت سحر
گرفته الگوى تهذیب،شبنم از چشمش

به جنگ اوست که دشمن دوبار می ترسد
هم از دلیرى ابروى او هم از چشمش

گذاشت بر بدن رود زخم از دستش
گذاشت بر جگر آب مرهم از چشمش

سپیدتر شده شعبان به خاطر رویش
سیاه تر شده ماه محرم از چشمش

چکیده گریه ى کاتب به صفحه هرجا که؛
نوشته مقتل ابن مقرم از چشمش

 مهدی رحیمی زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا