هر بار , حرفِ من , سر منبر به او رسید
هر بار , حرفِ من , سر منبر به او رسید
الفاظِ مستی آورِ نوکر به او رسید
دیوانه تا سحر دم میخانه پرسه زد
تا جام های باده ی کوثر به او رسید
تسلیمِ مَحضِ اَمر علی می شویم و بس
جایی که حکمرانی محشر به او رسید
دامان پاک بنت أسد , حُکمِ عرش داشت
کز ساق عرش حیدرِ صفدر به او رسید
# “جَـلّ جَلاله ُ” , “عَظُمَ شَأنه ُ”علی ست
بالله , جلال خالق اکبر به او رسید
در کعبه وقت بُت شکنی جای پلّکان
سرشانه ی بلندِ پیمبر به او رسید
در کشور حجاز به دل میل هند داشت !
یا صوت استغاثه ی قنبر به او رسید ؟
از اشتیاق نعره ی مستانه می کشید
هر بار در مسیر , ابوذر به او رسید
گیرم که عمروعاص کنار معاویه ست
مالک علی ست , مالک اشتر به او رسید
در هفت شهر مُلک خدا یَل فقط علی ست
پس فتحِ هفت قلعه ی خیبر به او رسید
ترجـیـح داد تـا بگریـزد ز معـرکـه
هر کس که نعره های غضنفر به اورسید
این جلوه از کرامت هارونِ مُصطفاست
پیش از شبیر , حضرت شبَّر به او رسید
سی سال تکیه داد به دیوارِ خانه اش
وقتی صدای وا شدن در به او رسید
نفرین به این زمانه که در اوج بی کسی
تشییع مخفیانه ی همسر به او رسید
می سوخت مثل شمع اگر بی صدا علی
سوزِ صدای گریه ی دختر به او رسید
شب زنده داری عادت زینب شده ست , چون
—چادر نماز کهنه ی مادر به او رسید
شاعر : محمدقاسمی
باسپاس