سلام آسمون
سلام آسمون من منم زمین
یه کمی از اون بالا منو ببین
بیا و به خلوتم سری بزن
یه سحر بیا پای دلم بشین
لحظه ها یکی یکی دارن میرن
مرگ من داره قدم قدم میاد
خودمو دارم لب چاه می بینم
دیگه از خودم داره بدم میاد
شبا چشم به راه صبح جمعه تم
باغچه مون غنچه ی نرگسی زده
خوبا میگن آخرای غیبته
زود بیا که طاقتم سر اومده
سر سفره های آخرالزمون
بی حضورت پای شبهه وا شده
بیا زنده کن دلای مرده رو
دنیا قبرستون زنده ها شده
یادمه اون روزای اولمون
از تو خواستم یه روزی شهید بشم
حالا با این حال و روز فکر نکنم
که پیش فاطمه رو سفید بشم
سایه ی آسمونیت رو سرمه
زخم نپریدنم رو پرمه
دل من مثل دلت تو مدینه ست
هرچی باشه مادرت مادرمه
کی دیده که باغ پر شکوفه ای
چله ی بهار،پائیز ببینه
یه زن جوونی که تو خونه شم
چند قدم راه بره بازم بشینه
دم خونه ی علی حوریه شو
یه جوری زدن که دیگه پا نشد
چلچراغ خونه ی خدا شکست
دیگه زهرای علی زهرا نشد
محمد نجاری