شعر شهادت امام صادق (ع)

شبانه در غُل و زنجیــر صُبحِ صادق را

شبانه در غُل و زنجیــر صُبحِ صادق را
به پایِ بغضِ پدر ، دست بسته میبردند
سکــوتِ مأذنه ها جــاری از جَهالت بود
نمــازِ کـامــلِ مـا را شکسـته می بـردند

کسی نبــود بگـــوید به ابـرهایِ سیــاه
هلالِ ماه ، مگـر تازیانــه می خواهد ؟
همین که صـادقِ آلِ عَبا بدونِ عَباست
بس است روضه مکشوف را نمیخواهد

شناسنــامـه ی ایـن خــانواده غــم دارد
نه بارگـاه ، نه گلدستــه ، نه حَــرم دارد
هنوز کوچــه و دستـانِ بستـه و … آری
فقط مصیبتِ این شعر شعله کــم دارد

و سوخت خانه در آتش…امام میخندید
به شــعله هـا که گلستـــانِ راهِ او بودند
به ریسمان که پناهنده شد به دستانش
به لات ها کــه حقیــــرِ نگـــاهِ او بودند

چقــدر آیه به آیـه اصـولِ دیـــــن افتاد
بزرگ آیـتِ عُظمــایِ دیـن ، زمیــن افتاد
به تیــرِ فتنه ی لامذهبِ شـرارت پـوش
کمانِ خم شده ، در چلّـه ی کمیـن افتاد

مدینـه شهـرِ غریبانه های تاریـــخ است
به قدّ و قامتِ این شهر گریه پوشاندند
شبیهِ باقر و سجّاد و مجتبی …این بار
به روحِ مکتبِ اســلام زهــــر نوشاندند

بقیع از همه ی شــهر خســته تر شده بود
حصارِ سینه اش از درد بسته تر شده بود
چهار پاره ی غُربت همین ‌که شکل گرفت
مزارِ مخفــیِ زهـرا شکســـته تر شده بود

 ابراهیم زمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا