شعر شهادت حضرت زينب (س)
خنجر که سر برید
خنجر که سر برید,آب و هوا گرفت
جان تو را گرفت,جان مرا گرفت
لعل تو را شکست,جام مرا شکست
بر قاب عکس تو وقتی عصا گرفت
پروانه ات شدم,خاکسترت شدم
شمع مرا ولی,آن بی حیا گرفت
دیدی که خواهرت ,بر گیسوان خود
از خون گردنت,قدری حنا گرفت
نقّاش کربلا,با آن مداد سرخ
جسم تو را کشید,سر را جدا گرفت
دیدم به چشم خود,پَستی به روی تو
با نیزه تا که زد,راه صدا گرفت
از پا فتاده ام, با خاطرات تو
جان مرا حسین,این غصه ها گرفت
در زیر آفتاب,عطر شما وزید
تا کهنه پیرهن, بر سینه جا گرفت
لحظات آخری یک سر به من بزن
شاید که خواهرت زینب شفا گرفت
علی حسنی