شعر شهادت حضرت زينب (س)

ام المصائب

خیزران آمد و بر مهبط یارب زده شد
تازیانه عوض گفتن یا اَب زده شد

اُسکتوا ضربه شد و بر دهن دشمن خورد
مثل آن ضربه که یک روز به مرحب زده شد

روز و شب زینب کبری به اسیری چون رفت
روز از روز بدش آمد و شب،شب زده شد

جای لیلا و رباب و همه‌ی اهل حرم
دم به دم عمه ی سادات مرتب زده شد

صاف بود آینه اش آه ولی در کوفه
سنگ بر آینه از جنس مُحدَّب زده شد

شد کبودی اثراتش دوبرابر زیرا؛
ضربه ها بیشترش در وسط شب زده شد

زینب آن لحظه به پا خاست و از پا افتاد
خیزران چونکه به پاخاست و بر لب زده شد

آسمان بار غم روضه ی سر را نکشید
قرعه ی فال به نام منِ زینب زده شد

 مهدی رحیمی زمستان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا