دوباره آمده ام تا غزل ترانه کنم
شبانه گریه ی جانسوزعاشقانه کنم
بر آستان تو روی نیازمن برخاک
که آبرو طلب از خاک آستانه کنم
شبی شبیه کبوتر شبیه یک گنجشک
چه می شود که کنار تو آشیانه کنم
سیاهرو شده ام پس خیال کن زاغم
حرم اگرکه نشد توی شهرلانه کنم
سکوت محض دل من حضور تو یعنی
که آمدم گله از مردم زمانه کنم
به دانه دانه ی اشکم دلم زبان وا کرد
که دانه دانه غم و درد دل روانه کنم
میان صحن تو فریاد وناله آزاداست
بقیع که نیست چرا گریه مخفیانه کنم
دخیل قلب من و بال آن کبوترها
برای حاجت دل نذرآب و دانه کنم
برای هق هق اشکم کنار یک دیوار
بگو که تکیه ی خود بر کدام شانه کنم
چه می شود که شبی دست خالی خود را
میان زلف سیاه تو مثل شانه کنم
و آن دلی که اسیراست بین گیسویت
برای آنکه به یاد آوری نشانه کنم
غلام و عبد که باشم که سلطنت بخشد
سوال و حاجت خود از کدام خانه کنم
غلام حلقه به گوش و گدای کوی توام
سزد که آرزوی عمر جاودانه کنم
به سلطنت ندهم رتبه ی غلامی را
من آن نیم که چنین کار ناشیانه کنم
میان جنت پایین پای تو هیهات
نشسته باشم و فردوس را بهانه کنم
صمد علیزاده