شعر روضه امام هادی (ع)
قصد کردم بنویسم کمی از نور خدا
کمی از ساحتِ قدسی عزیزُالزّهرا
قصد کردم ببرم نام “علی” بر لب ها
بخدا دست من از دامن تو نیست جدا
السّلام حضرت هادی , به فدای سرتان
السّلام ای کرمت شامل این نوکرتان
همه ی ایل و تبارم به در خانه ی تو
سال ها لحظه شمارم به درِ خانه ی تو
حاجت غیر ندارم , به درِ خانه ی تو
مثل یک ابر بهارم , به درِ خانه ی تو
گریه ام از سر بی طاقتی و بی تابی است
دوری از مرقدتان باعث این بی خوابی است
بخدا در دل ما حسرتِ یک سامره است
از لج منکرتان , دست , چو مشتی گره است
دیدن صحن و سرایت به سرم خاطره است
بخدا حاجت من یک ورق تذکره است
حرمت باغ بهشت است و قدمگاه رسول
خانه ات , سفره ی سبزی است به درگاه رسول
بنویسید مرا نوکر هادی ز ازل…
بردن نام بزرگش به لبم همچو عسل ,
کرمش رنگ مضامین عظیم است و غزل
حبّ او در دل دیوانه ی ما “خَیرُالعَمَل”
کمی از غربت او را تو اگر گوش کنی ,
میروی تا همه را جمله سیه پوش کنی
دلتان رحم بیاید , بخدا بی تاب است
چند روزی است , که در حجره ی خود بی خواب است
لبِ او خشک شده , فکر دو قطره آب است
دست بر سینه فقط یادِ لب ارباب است
سینه اش تنگ شد از شدت آن زهر جفا
“مجتبی” گونه و با “درد” رود سمت خدا…
پوریا باقری