شعر روضه حضرت امیرالمومین علی (ع) زبان حال حضرت زینب(س)
باز هم لخته ىِ خون روىِ سَرَت مى بینم
من بمیرم ! چِقَدَر روىِ شما آشفته ست
تَرَکِ روىِ سَرَت خوب نشد…من چه کنم
از چه رو اینهمه گیسوى شما آشفته ست؟
امیرالمومنین علیه السلام :
دخترم!گریه مکن!دردِ من از زخمم نیست
پدرت سى سال است که دیگر مُرده
از همان وقت که تابوت به دوشم بُردم…
از همان وقت دگر جانِ پیمبر مُرده…
حضرت زینب سلام الله :
قَسمت مى دهم اى برگِ گلم آرام شو
اینهمه گریه براىِ دردِ تو مرهم نیست
نفسم حبس شده…گریه نکن جانِ حسن
غصه ها بسیار است..اشک و ماتم کم نیست
امیرالمومنین علیه السلام :
خاطراتى که به جا مانده برایم تلخ است
قنفذ و خنده اش و زخمِ زبان هایش…آه
نیش خندى که مغیره به روىِ من مى زد..
پَهلوىِ مادرت و قدرتِ پاهایش…آه
حضرت زینب سلام الله :
مادرم روىِ لبش نام شما را مى برد
چادرش سوخت و آتش همه جانش سوزاند
پشتِ در سینه و میخى که حکایت دارد…
و جماعت به سرش ریخت و او تنها ماند..
امیرالمومنین علیه السلام :
آه!بس کُن که دگر طاقتِ من سر آمد
زینبم ! جانِ تو و جانِ برادر هایت
دخترم ! وعده ى دیدار بماند گودال
که در آن روز شود مثل قفس دنیایت
آرمان صائمی