در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم
دست مرا در دستهایش داشت عمه
در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
فرصت برای حرز گرداندن ندارم
حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم
دست مرا در دستهایش داشت عمه
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
اینبار میخواهم به پای تو بیفتم
جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام
برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشته ام
تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت
امروز میان تو و حربن ریاحی …
تاصحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
غصه و غم خلق شد هر دو جهان را غم گرفت
از غم تو قلب مخلوقات در عالم گرفت
قبل خلقت روضه خواند و در گل آدم دمید
پس خدا اول برای روضه تو دم گرفت
تا حسین بن علی بین دل ما جا گرفت
کار عقل و عشق در این عاشقی بالا گرفت
غرق نفسم بودم و بسیار دست و پا زدم
داشتم از دست میرفتم که دستم را گرفت
سر و جان همهی خلق به قربان حسین
جان عالم به فدای لب عطشان حسین
رحمت خاص خدا شامل حالش شده است
هرکسی یک سر سوزن شده گریان حسین
صالح ترین عبد خدا موسی بن جعفر
حق است هرکس هست با موسی بن جعفر
ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر
محتاجها گویند یا موسی بن جعفر
شهادت می دهم حبل المتین عین الیقین هستی
صراط مستقیم حقی و یعسوب دین هستی
شهادت می دهم دست خدا در آستین هستی
شهادت می دهم مولا امیرالمومنین هستی
سر کردهام چه سخت سحرهای شهر را
طی کردهام تمام گذرهای شهر را
هرجا که رفته ام به در بسته خورده ام
کوبیده ام تمامی درهای شهر را
در آسمان مدینه ستاره باران بود
ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود
خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم
عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود
نشسته اند ملائک بر روی بام جواد
پیمبران همگی بنده و غلام جواد
شدم جواد پس از این به احترام جواد
که بهتر از همه نام هاست نام جواد