از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ برادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ برادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
کربلا در کربلایِ خنجر و حنجر گُم است
تازه عاشـورا شروعِ کارِ او با مردم است
آمده این دشت را سیراب از کوثر کُـــند
آمده تا کــــربلا را کربلایــــی تـــر کُـــند
سرخوش از جـــامِ میِ لَم یزلـی می گویم
سر اگر خواست غمی نیست بَلی می گویم
بیخود از خود شده با صوتِ جلی می گویم
صد و ده بـــار ” الهی به علی ” می گویم
خاکی شده است بال و پرِ یاکریم ها
چون بوده اند زائرِ صحنِ کریـــم ها
مولایِ بی حرم حسن و بی کفن حسین
فرقـــی نمی کند غمِ این یاکریـــم ها
سـلام حضرتِ باران اجازه می خواهم
اگر اجازه دهی شعرِ تازه می خواهم
برای جلد شدن آب و دانه لازم نیست
برایِ عشق سرودن بهانه لازم نیست
ِش ماهه آمد زودتر از لحظه ی موعود
هرآنچه باید داشت را شش ماهه شامِل بود
خورشـــیدِ سوّم آمد و با چشمِ خود دیدند
شــعبان از آن آغاز هم یک مـاهِ کامِـل بود
به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است
تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است
داره میره جون از تنِ نیمه جون
داره میره میدون همه باورش
چقد صحنه ی تلخ و دشواریه
وداعِ حسیـن و علی اکبرش
ذرّه ذرّه سوخته تا اینکه خاکستر شده است
پیشِ چشمِ باغبانی لاله اش پرپر شده است
امِّ لیلا هاجر و کرب و بلا دشتِ مِنا
شاه ابراهیم و اسماعیل هم اکبر شده است
می دونم تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم