در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد
شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد
با اذان حرمت اشک چکیدن دارد
هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد
در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد
شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد
با اذان حرمت اشک چکیدن دارد
هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد
کسی که کودکی اش راس ساعت سر بود
رسیده بود به حرفی که حرف آخر بود
تمام خاطره ی کودکی این آقا
پر از حضور غریب گلو و خنجر بود
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست درعالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم
بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم