شیخ الائمه

تا که از آه سخن روی لبان می آید
باز هم حرف مدینه به میان می آید
تا که حرف از گل یاسی به زبان می آید
مهربان بانوی جنت نگران می آید

زهر شرربار

دیده ها در غم تو حالت باران دارد
سینه ها سوخته و شعله ی سوزان دارد
مرغ دل پر زده و میل به جانان دارد
هر که غمگین تو شد دیده ی گریان دارد

غصه و رنج

داغی از دشت بلا شد به جگر مرهم تو
که تویی سِرِّ خدایی و خدا محرم تو
نام جانسوز حسین زمزمه ی هر دم تو
به خدا هست به جا تا به ابد پرچم تو

کوفه میا

در کوچه بی کس و , تنها روانه ام
در اوج غربت است , سیر شبانه ام
در کوفه یاد تو , ماه یگانه ام
این شهر بی حیا , شد آشیانه ام

فخر عالم

مِهر خوبان به دلِ اهل جهان افتاده
همچو دُرّی است که از عمق جنان افتاده
نقش یار است که چون نقش و نگاری زیبا
روی لوح دل ما هر چه نشان افتاده

باده ی نابم

کِی به نظر , باده ی نابم کنی
رحم بر این حال خرابم کنی
گر که دلت نیست به من پس چرا
جلوه به بیداری و خوابم کنی

دیدم

من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری

باغ بهشت

سال ها دیده ی دل جانب رضوان داریم
این چنین میل تماشای تو جانان داریم
چون که دوریم ز تو حال پریشان داریم
رور و شب قبله ی جان سوی خراسان داریم

یا صاحب الزمان

اگر چه صفحه ی اعمال من سیه رنگ است
دلم برای تو یا صاحب الزمان تنگ است

ز لطف کن نظری ای کریم بر حالم
کجا مجالست با گدا تو را ننگ است

حضرت خورشید

اشکی چکید و چشم همه را بهار کرد
نوری رسید و دیده ی ما بی قرار کرد
از روزنی دمید و دل ما را شکار کرد
ما را اسیر پنجره های نگار کرد

ای سبزترین آیه ی نور

صحن دل دیوانه ام از شور تو غوغاست

دیوانگی ام در دل و در چهره هویداست

من مستم و مستی من از عطر لطیفت

این مستی و مِی خوارگی از لطف تو آقاست

من علمدار سپاهم

با منِ تشنه لب اِی مشک وفاداری کن
دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن

همره آبِ درونت به زمین می ریزد
آبرویم به بر یار خریداری کن

دکمه بازگشت به بالا