بغضم شکست

خوردم قسم که توبه نمایم قسم شکست
بغضم شکست و دوست ز لطفش,قلم شکست

گفتم دلم سیاه شد ای کبریای من
دستی به دل کشید و دوباره دلم شکست

مردیم و ندیدیم

ارزان نفروشیم گران جانی خود را
مردیم و ندیدیم رخ جانی خود را

پیر از سر ناسازی ساز دل خویشیم
می خورد زلیخا غم زندانی خود را

سخن عشق

دل من با سر زلف تو منافات نداشت
داستان سخن عشق خرافات نداشت
دل عاصی که زگیسو گله می کرد مدام
این همه ازنظر دوست مکافات نداشت

تیر غم حیدر

سخن هرگز نمیماند درون یک دهان پنهان
کدامین تیر میگردد به پهنای کمان پنهان

ز رد پای ناموزن مستان در خراباتم
نماند از راه زن بر خاک رد کاروان پنهان

یا زهرا

تا ابد می ماند یکتا گر علی شویش نبود
مرتضی کی شیر می شد او گر آهویش نبود

اینکه زود از جا کََنَد درب و بگیرد قلعه را
داشت شوق دیدن زهرا ز نیرویش نبود

بی قرار زینب است

ای خوشا بر آن دلی که بی قرار زینب است

روز و شب مویه کنان حیران کار زینب است

اشک او در گران است و پر طاوس نیز

هر کسی لایق مگر بر اشک زار زینب است

رباب

بر سینه ی من چنگ که تاثیر ندارد

زیرا ز عطش مادر تو شیر ندارد

در خواب تو دیدم که به خون می تپی اما

گفتم به خودم خواب تو تعبیر ندارد

دکمه بازگشت به بالا