غرق تلاطم

چون  موج  چرا غرق تلاطم شده ای

 در  وادی حیدرانه ات  گم   شده ای

 در  هاله ای  ازدود  چنان شیر شدی

 با  ناله ی  خودحریف هیزم شده ای

ممکن نبود شال علی را رها کنم

وقتی گرفت شعله ز من پرّ و بال را

دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را

گیرم نبود فاطمه دُردانه رسول

آتش که می زدند حرم ذوالجلال را

کشف جدید

زانو بغل گرفته ام و مات چشم تو

یعنی منم تلاطم اوقات چشم تو 

می میرم و دوباره مرا زنده می کند

این رفتن و نرفتن نیات چشم تو

نذر حضرت خورشید

یا رضا گویم و ازگفته خود دلشادم

بنده اویم و از هر چه که غیر آزادم 

مستم ازجام لب لعل شراب انگیزش

بنهاده غمی اندر دل وکرد آبادم 

بهارنیست

احساس میکنم که نباشی بهارنیست

شعری میان دفتر این روزگار نیست

معطوف میشود به شما حس واژ ها

  آقا خودت بگو مگراین افتخار نیست؟

زیارت ارباب

چه می شود که مجال عبادتی می شد

نصیب حلقه به گوشت لیاقتی می شد

قدیم ها که کمی صاف و ساده تر بودم

پس از شکستن دل استجابتی می شد

عاشقانه ای برای امام رضا(ع)

مثل آهو که رصد می کند این صحرا را

خوب می بینم از اینجا همه ی دنیا را

جشن گندم شده برپا و زمین می گرید

 قصّه ی آدم و عاشق شدن حوّا را

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬فقط شوق “کربلا” دارم 

تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟! 

به عشق اربابم!

نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست

-تو را به جان رقیه٬همین مرا کافیست 

خدا کند که نگاهی کنی٬زمین خوردم!

که بر به خاک غم افتاده ای نگا(ه)کافیست 

مرا ببخش

مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی

به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی

همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده

مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی

شهیدمصطفی احمدی روشن

شعری بخوان که کوک به این ساز آورد

شوری بزن که ذره به پرواز آورد

ذرات شعر من همگی مست نام توست

نامت به تار شعر من آواز آورد

کشتی نساز ای نوح

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد امد 

 برشوره زار دلها باران نخواهد امد 

 رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن 

 آن مرد تا نیاید باران نخواهد امد…

شاعر؟؟

دکمه بازگشت به بالا