شعر شهادت امام رضا (ع)

مرد غریبی

مرد غریبی

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:

لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

تو عبا روی سرت می کِشی و پا به زمین

رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد

ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی

زَهر از جان تو انگار جگر می خواهد

دل تو سوخته از درد به خود می پیچی

لب خشکیده تو دیده تر می خواهد

خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد

پدر از نفس افتاده پسر می خواهد

لحظه رفتن خود در نظرت می آمد

روضه مرد غریبی که نفر می خواهد

یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم

یاد آن دشنه که از جدّ تو سر می خواهد

محمد امین سبکبار

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا