شعر آیینی

هجر تو

خبر هجر تو از ماذنه تا می آید
بوی اشک است که از سجده ی ما می‌آید

چِقَدَر آه کشیدی..،نشنیدیم تو را…
اشک بر گونه ی این ناشنوا می آید

آقای من

دلم را به بزم محبت کشیدی
دوباره مرا پای صحبت کشیدی

ز بی آبرویی من هم گذشتی
از این نوکر پست، منّت کشیدی

مولای من

گفتند از کرامت تو… مبتلا شدیم
آدم شدیم با کرمت آشنا شدیم

گفتند با کریم که دشوار نیست کار
ای دومین امام حسن! ما گدا شدیم

مولای من

ساعت هجر تو را لحظه ی پایانی نیست
در تنِ بی رمقِ ثانیه ها جانی نیست

شهر در حسرت فانوس سحر می سوزد
سالیانی‌ست که این کوچه چراغانی نیست

جشن ظهور

پایان بده این ظلمت و حیرانی ما را
سامان بده اندوه و پریشانی ما را
بی عطر حضورت همه شبها شب یلداست
کوتاه کن این دوری طولانی ما را

العجل

مسیر مه که برون از محاق می افتد
تلاطمی به دل نه رواق می افتد

به شوق ماه رخ او هماره خیره به ماه
ز چشم شب ، گهر اشتیاق می افتد

یا ولی الله

شبِ یلدایِ سردِ من ای کاش
گرم دیدار تو سحر می شد
بی خبر از تمام این عالم
با تو از عشق با خبر می شد

شیعیان آمده اند

واژه ها در هیجانند که سجّاده شوند..

پیشِ پاهای تو ای آینه..افتاده شوند..

شاعران آمده اند تا به نوایی برسند..

رخصتی گر بدهی با قلم آماده شوند

یا ولی الله

کسی که بهر تو دست دعا بلند کند..
به عرش طالع او را خدا بلند کند

ترحّمی به زمین خورده ی مسیرت کن
مرا مگر که دعای شما بلند کند

روضهء جدّت

آقا شنیده ام همهء روضه هات را
در مجلس عزا غم و سوز صدات را

انگار بغض روضهء جدّت گرفته است
بعضی فرازهای دعای سمات را

یا صاحب الزمان(عج)

ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی

خاک “دلم” تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی

عروس حضرت زهراست نجمه
حسن را یار بی همتاست نجمه

کمک کار بزرگ این قبیله ست
عصای زینب کبری ست نجمه

دکمه بازگشت به بالا