شعر آیینی

شیعیان آمده اند

واژه ها در هیجانند که سجّاده شوند..

پیشِ پاهای تو ای آینه..افتاده شوند..

شاعران آمده اند تا به نوایی برسند..

رخصتی گر بدهی با قلم آماده شوند

ای ازتبار حضرت زهرا(س)

ای ازتبار حضرت زهرا سرشت تو
خون است خط به خط رقم سرنوشت تو
شد آتش جهنم این قوم شعله ور
از لحظه ای که سوخت در آتش بهشت تو

موج عشقت

از موج عشقت، اشک در جوش و خروش آید
با گفتن از تو، عاشقِ مدهوش هوش آید

از خَلعت شاهانه‌ی تو آبرو دارد
آن‌کس که در میخانه‌ی تو خِرقه‌پوش آید

من اویسم

من اویسم قرن ندارم که
دوره گردم وطن ندارم که
آرزویم فقط غلامی توست
طلبی از تو من ندارم که

یا ولی الله

من که برایت غیر دردسر ندارم
مثل بقیه چشم های تر ندارم
تو دوستم داری ولی باور ندارم
خیلی پریدن دوست دارم پر ندارم

کوهی از غم‌ها

یک زینب است و کوهی از غم‌های بسیارش
اصلا کدام را بگوید با دل زارش

کوفه که من را می‌شناخت، شام حالا هیچ
بد بود با دخت علی آن کوفه رفتارش

اینجا همه کورند

اینجا همه کورند و از آیات می‌گویند
خورشید را حتی چراغی مات می‌گویند
این سرزمین تیره را شامات می‌گویند

یا ولی الله

حال خوش، در گرو فیض سحر داشتن است
قرب حق، لازمه اش دیده ی تر داشتن است

آی کنعانِ پر از غم شده، حق یعقوب
گاه، حدّ اقل از یار خبر داشتن است

اباعبدالله(ع)

راه تو راه نجات است اباعبدالله
روضه ات شرط حیات است اباعبدالله
سینه زن سینه کبود است به یاد بدنت
سینه اش نذر ذکات است اباعبدالله

آقای من

ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی
سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی

خاک “دلم” تسخیرِ بیگانه نخواهد شد
ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی

یا ولی الله

من به شوق نگاه معشوقم
مینشینم گذر کند شاید
او که رد شد قسم دهم او را
شب ما را سحر کند شاید

حسین من

خاک نه بلکه زر بلند کنم
کف پایت اگر بلند کنم
شب اگر از محل ما گذری
تا سحر محتضر بلند کنم

دکمه بازگشت به بالا