شعر مذهبی

یا ولی الله

چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد

چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی

حسین من

آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تو را با گوشه دامان بگیرم

جان من بر لب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را باز کن شاید دوباره جان بگیرم

یا ولی الله

پایان بده این ظلمت و حیرانی ما را
سامان بده اندوه و پریشانی ما را
بی عطر حضورت همه شبها شب یلداست
کوتاه کن این دوری طولانی ما را

هجران یار

تا قدم هایم به سمت تو وصالی تر شده
جاده ی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالی تر شده

“یوسف”گُم‌گَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ “یعقوب” احتمالی تر شده

قول شفاعت

ما از حسین قول شفاعت گرفته‌ایم

با یاحسین از همه سبقت گرفته‌ایم

روز الست هر که به چیزی رسید و ما

عشق حسین را به امانت گرفته‌ایم

ای طبیب همگان

بخری یا نخری ما که خریدار توییم

ای طبیب همگان ما همه بیمار توییم

ببری یا نبری کرب‌وبلا خود دانی

ما همه مشتری هر شب بازار توییم

شاه کربلا

لشکر دشمن سپاه بی‌شمار آورده بود
راس شاه کربلا را نی‌سوار آورده‌اند

لشکر تزویر و مکر و حیله و رنگ و ریا
خیزران را بهر لب‌های نگار آورده‌اند

آیات خدا دارد بقیع

در درون سینه آیات خدا دارد بقیع
گنج‏‌های معنوی از مصطفی دارد بقیع

ظاهراً خاموش می‌باشد به نزد مردمان
لیک در دل ناله‌ی واغربتا دارد بقیع

قبور خاكي

آفتاب از اين حرم دارد خجالت ميكشد
از سكوت ما قلم دارد خجالت ميكشد

چشم هاي شيعه در شهر مدينه سال هاست
از بقيع بي حرم دارد خجالت ميكشد

غربت بقیع

بقیع و چار مزاری که برده طاقت را
مفسّری ست که تفسیر کرده غربت را

بقیع و خلوت شب های سوت و کور خودش
نشانده بر دل خود داغ بی نهایت را

جنت البقیع

اینجا بقیع و گریه اینجا جرم دارد
با چشم خیس اینجا تماشا جرم دارد
بوی سقیفه می دهد بی حرمتی ها
در شهر حیدر نام زهرا جرم دارد

تو بیکرانه ای

تو بیکرانه ای و داغ بیکرانه دیده‌ای
عجیب بی وفایی از اهل زمانه دیده‌ای

فقط نه اینکه دیده‌ای کبود،رنگ یاس را
تو خون تازه لحظه‌ی دفن شبانه دیده ای

دکمه بازگشت به بالا