هر نَفس که می کشم عمرم به پایان می رسد
می شوم نزدیک تر بر مرگ و هجران می رسد
کلّ ِ دارایی من این هیئت است و گریه ها
هر دقیقه بی شما اندوه و خُسران می رسد
هر نَفس که می کشم عمرم به پایان می رسد
می شوم نزدیک تر بر مرگ و هجران می رسد
کلّ ِ دارایی من این هیئت است و گریه ها
هر دقیقه بی شما اندوه و خُسران می رسد
مریض عشق تو هستم دوا نمیخواهم
دخیل دامنم اما شفا نمیخواهم
همین که کشته عشق توام مرا کافیست
تو اعتبار منی خون بها نمیخواهم
خاطر تو ز هر کوچه سر درآوردم
به عشق مجلستان بود پر درآوردم
تفعلی زدم و فال روضه ات آمد
برای آدم و عالم خبر درآوردم
کام خشکت برزبانت از عطش چسبیده بود
مادرت با اینکه دریا را به تو بخشیده بود
تیره درچشمت زمین و آسمان گردیده بود
درمیان دست قاتل گردنت چرخیده بود
ای جان مسیح را مسیحا!
خیرالمثل خدای اعلی
یک جلوه ی عزت تو امروز
صد جلوه ی عزت تو فردا
خدا ز لطف و کرامت بر این دَرَم بخشید
مدالِ نوکریِ آلِ حیدرم بخشید
به عشق رویِ تو اصلا سرشت آب و گلم
میان دستِ تو افتاد این عنانِ دلم
باید این دل به تو و عشق تو مجذوب شود
تا به درگاه خدا سائلِ محبوب شود
عاصی ام! میشود آیا که نگاهی کنی و
عملِ ناقص من کامل و مطلوب شود
برای کشتن من اخم هم کنی کافیست
و قطره ای تو از اشکم که کم کنی کافیست
برای اینکه به سر حد دلخوشی برسم
همین که قلب مرا صحن غم کنی کافیست
من خراب توام خدا را شکر
کلب باب توام خدا را شکر
با گدای درت چه خوش رویی
تو به من که برو نمیگویی
بر مشامِ دفترم بریز عطر سیب را
نرمشِ طلوع واژهای دلفریب را
روضه ات چه دارد ای اِرم رخِ بهشتیان
میل زندگیِ از نو می دهد حبیب را
از خاکِ حرم شده ست آب و گلِ من
از دوری کربلاست آهِ دل من
آواره و بیچاره پناه آوردم
عمریست که شش گوشه شده منزل من
روضه دارم من و افطار لبم نان حسین
رزق ماه رمضانم همه احسان حسین
پیش از افطار شنیدم پدرم تشنه که بود
زیر لب گفت فدای لب عطشان حسین