اشعار شب هشتم محرم

ولدی علی

تو را به خیمه به این شانه‌ی خَم آوردم
تو را به دستِ خودم حیف کم‌کم آوردم

برایِ خواهرکانت کمی لباسِ تو را…
برایِ گیسوی خود خاکِ عالم آوردم

نبی بار دگر برخاسته

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته
در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را

چقدر سخت کشیدی نفس آخر را
ریختی در وسط معرکه بال و پر را

یادگار پدر خاک,به خاک افتادی
رنگ تکرار زدی خاطرهء مادر را

چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده

چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده
خنده بر روی لب این همه لشکر مانده

بین این دشت تمام تن او پخش شده
هر طرف قطعه ای از پیکر اکبر مانده

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش
یک طرف لشگر سیراب به استقبالش
مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش
سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش
مرکبش سوی حرم نه,سوی شامی ها رفت
دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد
پیشِ چشم همه پیغمبر اکرم می شد
خلقا خلقااگر حضرت خاتم می شد
پیش جبریل علی نیز مجسم می شد
همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را
اشهد ان علی ابن ابی طالب را

بلال خانه ی من

نگران بودم و پریشان حال

ناگهان شیهه ی عقاب آمد

متوجه شدم که لشگر کفر

به سراغ تو با شتاب آمد

انگور تازه

بدجوری من به تو علاقه مندم

بخند علی تا که منم بخندم

پسر بار اولمی مرحبا

دوست دارم یلیلمی مرحبا 

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

دکمه بازگشت به بالا