اشعار شب هشتم

سخت است ببیند پدری کشته پسر را

سخت است ببیند پدری کشته پسر را
اینگونه کند خم پسری پشت پدر را

سخت است که بی یار بماند دم پیری
آن ریش سفیدی که ز کف داده ثمر را

خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد

خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد

به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد

هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت

نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد

بیایید ای جوانان بنی هاشم

آرام کن اهل حرم را با قدمهایت

با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز

لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!

با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز 

دکمه بازگشت به بالا