اشعار شهادت امام موسی کاظم ع

نگاه خسته

نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت

برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت

دوباره پیرُهن مشکی عزای شما

و باد می وزد از مشهد رضای شما

جواب با خنده

سالهاوقتِ   دعایِ   سحرم   خندیدند

درسیه چالبه اشکِ  بصرم  خندیدند

سالها  شد سپری در غل  و  زنجیر عدو

و  به آزردگی   بال  و پرم  خندیدند

فشار این غل و زنجیر

فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند

که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند 

چنان زده است که بعضی از استخوانهایم

ترک ترک شده با یک اشاره میشکند

ای کاش …

حساسترین آینه را می بردند

برشانه ی سنگ ها,کجا می بردند؟

با ساق شکسته پیکرت را,ای کاش

!با اینکه سلیمان زمانت بودی

غل و زنجیر …

زندان به حال زار موسی گریه می کرد

زنجیر و غل بر دست آقا گریه می کرد

وقتی عزیز فاطمه تشییع می شد

پای جنازه داشت زهرا گریه می کرد

قاری مقیم سیه چال

ای قاری مقیم سیه چال, ای غریب

وی هم صدای قاری گودال, ای غریب 

قرآن بخوان که صوتِ رسایت حسینی است

ای قاریشکسته پر و بال, ای غریب 

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او  

زندان نبود,چاه پر ازکینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس 

دکمه بازگشت به بالا