شعر شهادت امام كاظم (ع)

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار

زندان صبر بود و هوای رضای او

شوقش کشیده بود به خلوت سرای او  

زندان نبود,چاه پر ازکینه بود و بس

زنده به گور کردن آیئنه بود و بس 

زندان نبود یک قفس زیر خاک بود

 هر کس نفس نداشت در آنجا هلاکبود 

زندان نبود , کرب و بلای دوباره بود

یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود 

زندان نبود یوسف در بین چاه بود

زندان نبود گودی یک قتلگاه بود 

زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود

تصویر هر چه بود,کبود و سیاه بود  

زنجیر را به گردن آیینه بسته اند

صحن و سرای آینه را هم شکسته اند 

دیگر کسی به نور کنایه نمی زند

شلاق روی صورت آیه نمی زند  

می خواستند ظلم به آل علی کنند

می خواستند روز و شبش را یکی کنند 

هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت

جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت 

حتی نماز و روزه در آنجا بهانه بود

افطار روزه دار خدا تازیانه بود 

باران گرفته و همه ی شب گریسته

گاهی به حال معجر زینب گریسته  

زندان نبود روضه گودال یار بود

هر شب برای عمه خود بی قرار بود 

حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود

زینب میان جمعیت نیزه دار بود 

در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود

زندان برای دختر زهرا روا نبود

 رحمان نوازنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا