اشعار عصر عاشورا

معجر

 

بر پیکر پاره پاره ات سر هم نیست

پیراهن دست باف مادر هم نیست

بردند به یغما همه را – می بینی؟

روی سر ناموس تو معجر هم نیست

علیرضا خاکساری

 

نوبت من

 

همین که بر گلویت خنجر آورد

دمار از روزگار من در آورد

پس از تو نوبت من بود انگار

چرا که دست سوی معجر آورد

 علیرضا خاکساری

 

سر به محمل

چون دگر فریاد طفلان را شنید

از حرم تا قتلِگه فریاد دید


ای خدا زینب از این غم پیر شد
 

مو سپید از ماتم آن شیر شد

بیچاره زینب …

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

دکمه بازگشت به بالا