شعر عصر عاشورا و شام غريبان

سر به محمل

چون دگر فریاد طفلان را شنید

از حرم تا قتلِگه فریاد دید


ای خدا زینب از این غم پیر شد
 

مو سپید از ماتم آن شیر شد


چون که از گودال خون برخاستند
 

عمه را یاران کسی نشناختند


دید یاران را اسارت می برند
 

خیمه ها را هم به غارت می برند


کودکی آتش گرفته می دوید
 

در پی اش زینب فغان از دل کشید


نالهء طفلان مظلومش دریغ
 

هر طرف هر سو دویدی آه جیغ


آن یکی پایش مغیلان پاره کرد
 

زینب آمد زخم او را چاره کرد


آن طرف سجاد اندر تب خزان
 

این طرف زینب به یادش بی امان


یک دو تن از کودکانش گم شدند
 

از شمار بچه هایش کم شدند

 

عاقبت آن کاروان آماده شد

خمر غم اندر دلامان باده شد

 

چون سر خورشید را بر نیزه دید

سر به محمل زد و رسمی شد پدید

 

شیعیان گر داغ مولا یاد شد

سر شکستن بر شما آزاد شد

 

کاروان رفت غروبی بس غریب

هر طرف آتش فروزان در لهیب

 

چون سه روز از ظهر عاشورا گذشت

داغ هجران در دل او تازه گشت

 

آمدم دیدم جدا سر از بدن

سیّد جنت خدایا بی کفن

 

فرصتی آمد بر ایشان کفن شد

نعش یاران دل آور دفن شد

 

لیک یاران ,قصه پایانی ندید

زخم دل را هیچ درمانی ندید

السلام ای شاه مظلوم و غریب

السلام ای آیهء امن یجیب

 

شاعر: ؟؟؟

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا