حامد ظفر

غـمـی جـانـکـاه

امـشـب به دل درد و غـمـیجـانـکـاه دارم

خـــورشـــیـــد روینـــیـــزه را در راه دارم

مـات رخـش در کـنـج ایـنویـرانـه هـسـتـم

صــحـبـت بـه لـکـنـتبـا  سـر آن شاه دارم

بی سر و سامان

 امروز اگر بی سر وسامان تو هستیم

فردا به جزا دست بهدامان تو هستیم

در طالع برگشته اگرهیچ نداریم

خوش بخت از اینیم کهاز آن تو هستیم

چـو سـبو

غــزل پــیــالــه ویـادت بـرای مـن چـو سـبو

رمــیــده وَهـم وخــیـالـم شـبـیـهیــک آهــو

بــه اشــک دیــده بــرای تــو آب مــیریــزم

مــســیــر آمـــدنــت بــا مــژهکــنــم جــارو

غلام حضرت هادی (ع)

نشسته مرغ دل من به بام حضرت هادی

به عشق حضرت هادی, به نام حضرتهادی

شکسته شد دل زارم از این اهانتعظمی

نوشته ام ز سر شب کلام حضرت هادی

شب آخر

شب عروج رسیده حجاب را بردار

ز روی خاک بیا بو تراب را بردار 

پس از کشاکش کوچه ندیده ام رویت

بیا در این شب آخر نقاب را بردار 

دکمه بازگشت به بالا