باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم
باید خدا روزی کند نوکر بمانیم
باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست
چون نوکر ایل و تبار آسمانیم
خورشید آسمان سیهچال ها منم
یوسف ترین مسافرگودال ها منم
شیرازه محولالاحوال ها منم
موسی ترینکلیم,در این سال ها منم
زینبم , اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر, با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
دل بـــاده بـنوش است سر خان عقیله
خـورده شب و روز از نمک و نان عقیله
هر قـلب حسینی که شده واله و شیـدا
در بزم حـسینی شـده مـــهمان عقیله
نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری
زینبم ,اسطوره ام مهر و وفا را
نور می پاشم تمام کبریا را
در تمام عمر, با صبر و مدارا
یک به یک از پا درآوردم بلا را
دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی
در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی
گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی
گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی
باز وق عاشقی شد باز درها باز شد
مهربانیخدا بر بندگان احراز ش
بندهءبیچاره با دست کریمی ناز شد
بال دادندو دوباره نوبت پرواز شد
فکر وذکرم همه این بود که نوکر باشم
سگ قلاّده گلاویز دم در باشم
فکر و ذکرم همه این بود که مجنون باشم
دائم الخمر می, ازساحل کوثر باشم
به نــــام آب مطهّر شدم ,خــدا را شــکر
به بوی عـشـق مـعـطـّر شدم , خدا را شـکر
سِمت گرفتم و مادر شدم , خدا را شــکر
کـــنـیـز خانه ی حیدر شدم , خدا را شـــکر
ای حضرت حوریه ای روح معانی
ای خاستگاه جلوه های لن ترانی
حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
ما را مبرّا کن از این دل نگرانی