شعر مدح و مناجات اميرالمومنين (ع)

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ز مقام یا صنم پر می کشد تا یاصمد

بت پرستی که ز بوی عشق می گیردمدد

مسلم و کافر ندارد نام مولایم علی

مثل اکسیری نهفته در دل هر خوب وبد

از تمام خانه هایی که گدا را میخرند

من فقط پشت در این خانه را هستم بلد

نیست از نام علی نامی بلند آوازه تر

نیست فرقی بین او با قل هوالله احد

ما علی گفتیم اما مرتضی وقت نبرد

ذوالفقارش را به جز با ذکر یازهرا نزد

 

هر که از عشق علی مرتضی دم می زند

حق به نامش سر در فردوس پرچم میزند

 

هر کسی پای تو را بوسید آقا میشود

چشمه ای که پای تو جوشید, دریا میشود

هر کسی گم کرده راه بندگی را,عاقبت

در صراط المستقیم قرب پیدا می شود

از نگاهی که به سلمان کرده ای پیداستکه

کافر دین با نفسهای تو مِنّا میشود

فرق بین شاه و رعیت نیست در فیضحضور

هر که می آید در ایوان نجف جا میشود

خوش به حال امتی که طبق گفتار نبی

مرتضی در خانهء آن قوم بابا میشود

 

ما و احسان قدیمت یا صراط المستقیم

إهدنا سوی حریمت یا صراط المستقیم

 

از رطوبتهای چشمان تو شبنم شددرست

شبنم افتاد و زمین گِل گشت, آدمشد درست

نوح را نجار کرد عشق علی و بعد ازآن

بهر قوم نوح یک کشتی محکم شد درست

رد نعلین علی را دید رویش پا کشید

تا که زیر پای اسماعیل زمزم شددرست

اسم اعظم بود و در عیسی تجلی کردو بعد

آن دمِ احیا گرِ عیسی ابن مریم شددرست

آنقدر خرمای کال از دکّه تمّاربرد

تا که آخر کار و بار دخل میثم شددرست

در غدیر خم پیمبر چند ساعت داد زد

آی مردم با ولایت دین خاتم شددرست

 

آفتاب دین پیمبر, تو قمر بودی علی

یک شبی را با چهل تن تا سحر بودیعلی

 

ساقی امشب میگساری ها به وصلتمنجر است

چون به جای کاسه لبهایم کنار کوثراست

جرعه نوشم کن خرابم کن بیندازم زپا

زانویم پیش شما افتاده باشد بهتراست

چند تا رکعت رکوعت را بیفزا, پشتدر

در میان سائلان دعوا سر انگشتراست

عرش را در زیر پا داری وگرنه کِیکسی

جای پاهایش به روی شانه پیغمبراست

سرزده کافیست تا که عازم میدان شوی

تار و مار رقص شمشیر تو صد ها لشگراست

از دم تیغت گذر کردند  سرها بی شمار

لا فتی الا علی لا سیف الاذوالفقار

 

ای سر تو یک سر و گردن سر ازسردارها

ای به امید تماشایت همه بازارها

پیش ما بیچاره ها سر کردن از نقصتو نیست

تو گل باغ ولایی در کنار خارها

مادران از کودکی دادند یاد بچه ها

با علی باش و مشو دل ناگَرانکارها

ای مدار خانه ات کهف الوری! اذنمبده

همچو سگ زانو زنم پای شیار غارها

تو همین که فاطمه باشد کنارت کافیاست

می روند از دور تو بعد پیمبر یارها

 

بعد پیغمبر تویی با خانه ای کهسوخته

با غم زهرا و آن دردانه ای کهسوخته

 

مانده جای غزوه های سخت و سنگینبر تنت

سر به زیر آورده با تیغ نگاهتدشمنت

آخر ای مولا تو را با جنگهایتبنگریم

یا به آن بچه یتیم شهر کولی  دادنت

آن مدالی که غدیر انداختی را بنگریم

یا طنابی که می افتد دور دست وگردنت

آنقدر طولی نینجامد تو را لبخندها

زود می آید زمان وای زهرا گفتنت

همسرت را پیش چشمان تو آتش میزنند

 شعلهء کین را می افروزند رویگلشنت

روز عیدی اصلاً آقا لال باشم بهتراست

 حسین قربانچه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا