سید محمد جوادی

حالا که غیر از چشم‌های تر نداری

حالا که غیر از چشم‌های تر نداری

تنهای تنها ماندی و یاور نداری

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

تا که نگوید دشمنت لشگر نداری

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

دلخوشی عمه

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

افتاده

افتاده شانه باز هم از دست لاغرت

شرمنده ای دوباره ز گیسوی دخترت

در گوشه ای نشسته فقط آه میکشد

مادر , ز دست می رود آخر کبوترت

اربا اربا

به خاک می کِشی از بس عزیز من پارا
کنار پیکر خود میکشی تو بابا را

بگذارید گریه کنم

بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم

می کشی

به خاک می کِشی از بس عزیز من پا را

کنار پیکر خود می کشی تو بابا را

ز دست می روم آخر بیا و رحمی کن

مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پا را

دکمه بازگشت به بالا