شعر عصر عاشورا و شام غريبان

بگذارید گریه کنم

بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم
تا که سر داشت نشد پاک کنم خون سرش
مهلتی نیست که چون زخم تنش گریه کنم
بگذارید گلم را که فتاده است به خاک
کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم
چه غریبانه صدازد که مرا آب دهید
بگذاریدبه سوز سخنش گریه کنم
ساربانان مزنیدم به خدا خواهم رفت
اندکی صبر کنار بدنش گریه کنم
سید محمد جوادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. .

    دل من گـم شده ، گـر پیــدا شد

    بسپـــــارید بـه امــانــاتِ حسیــن

    واگـــر از تپـــــش افتـاد دلـــــــــم

    ببریــدش به ملاقــــــاتِ حسیــن

    از حسیـن خواسته ام تا شایـد !

    بگـــذارد که غلامــــــش بشـــوم

    همـه گفتند محـال است ولــی !

    دلخوشم من به محالات حسیـن

    .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا