شعر روصه

گرفتار سلسله ها

منیکه عرش الهی است تخت اجلالم
اسیــــر دست حرامی چهـــارده سالم

اگرچه سختی زندان برید امانم را
به جان خریده بلایای دوستانم را

ارثیه ی مادر

اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من

تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من

خالی مکن دور و برم را

با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروح من ای کاشبا تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را

دکمه بازگشت به بالا