شعر روضه

نکند بشنود رباب (س) …

آهسته گویمت نکند بشنود رباب

گهواره در حراجی بازار دیده اند

شاعر؟؟؟

 

بی مقدمه روضه …

 این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را

از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

گودال

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد

تکیه بر نیزه

بر نیزه تکیه دادی تنها تر از همیشه

با چهره خماری زیبا تر از همیشه

 

بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش

اما زمین دلها صحرا تر از همیشه

دیدم

چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم

نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم

زیر پامال کبود سم مرکب ها, نه

به روی دست ملائک بدنت را دیدم 

پیرهن پاره

پیش نگاهم که ز زین پیکرت افتاد

گوشه ی گودال ز پا مادرت افتاد

شمر نشست تا که روی سینه ی تو با

خنجر کندی به جان حنجرت افتاد

مقتل

بدیدم جان زهرا را که از جور ستم بی جان

فتاده بر زمین اما همانند قمر تابان

 

میان گودی مقتل صدای حمد او آید

چه زیبا حالتی داردبه زیر خنجر بران

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با ضربه شکستند سر و پشتت را

با زور گسستند زهم مشتت را

گفتم به تو انگشتری ات تنگ شده!

دیدی که بریده اند انگشتت را

سید علی رکن الدین

 

چوبه محمل

پیشانیِ تو غرق به خون است حسین

درد و غم من ز حد فزون است حسین

سر می شکنم به چوب محمل, گِریَم

این کار من از عشقِ فزون است حسین

روح الله گائینی

 

تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت

در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت

 

جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

آن تن که در میان بیابان کفن نداشت

چقدر شعله ور است

مانده ام توی کار این دنیا که چرا حرفهات بی اثر است ؟!

توی این آسمان تنهایی چه کسی از شما غریب تر است ؟!

 

مثل بابات حیدر کرار حرفهایت به گوش کوفه نرفت

ول کن این قوم بی وفا را چون گوش این مردم از قدیم , کر است

ای آشنای زینب

ای آشنای زینب , در خاک وخون چرایی

بگذار بینم ات سیر , هنگامه جدایی

من می روم شکسته , با دست وپای بسته

تو روی نی نشسته , ای نور کبریایی

دکمه بازگشت به بالا