شعر شب سوم محرم

پای طـَبق

شاید اگر او این همه هِقْ هِق نمی کرد
پای طـَبق پای سر تو دِق نمی کرد

شاید اگر عبّاس را یک لحظه می دید
آرام می شد دختر تو دق نمی کرد

سلام ای سر بابا

سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته

خوش آمدی‌ پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای

خرابات غم

روزگاریست که با گریه هم آغوش شدم
در پی آینه ام آینه بر دوش شدم
هیچ کس از من آواره سراغی نگرفت
در خرابات غم انگار فراموش شدم

لاله در باغ خزان

لاله در باغ خزان, برگ و برش کم می شد
شمع ویرانه فروغ سحرش کم می شد

پلک بی حوصله اش خواست بخوابد, ای کاش
اندکی هلهله ی دور و برش کم می شد

صدایت میکنم بابا

صدایت میکنم بابا,چه تسبیحی,چه تکبیری
نگاهم میکنی از نی,عجب قابی,چه تصویری

سراغت را که میگیرم,کسی چیزی نمی گوید
مگر دلگیری از دستم,سراغ از ما نمی گیری

دخترتان مو سفید شد

مقتل نوشته دخترتان پیر می شود
در زیرِ چکمه هایِ سنان زیر می شود
مقتل نوشته آمدنت دیر می شود
از زندگیِ بی تو پدر سیر می شود

رقیه خاتون

اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر

محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر

گوشه ابروم شکست

شام غمهاى من غمزده را اخر نیست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نیست
گوشه پلک گشا صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده مادر نیست

نوه ی فاطمه بودم

با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد

موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد

دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب

چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد

خرابه نشین

اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر

محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر

عمه پناه من شد

از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را

می سوخت تار و‌ پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را

نقش غربت

روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم
ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم

دکمه بازگشت به بالا