شعر شب هشتم محرم

ارباً اربا

نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد

ولدی علی

با دلی خون,میگذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را…

گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت…
در عوض اما به من, پس داده جسم پرت پرت را

ابن الحسین(ع)

الله اکبر گفت و میدان رفت و محشر شد
تیـغِ علـی اکبـر بلای جان لشکر شد

او که به خُلق و خَلق و منطق چون پیمبر بود
وقتی که تیغش دورِ سَر چرخاند حیدر شد

شعر شهادت حضرت علی اکبر ع

چون گرگ روی بال و پرت پا گذاشتند
شمشیرها به فرق سرت پا گذاشتند
تسکین تشنگی تو با نیزه های داغ
روی جراحت جگرت پا گذاشتند

شعر روضه حضرت علی اکبر (ع)

از پسرها جگر درست شده

از جگرها پسر درست شده

چقَدَر باغبان خمیده تا

پیش چشمش ثمر درست شده

ولدی علی

خوش قد و قامتم بروی خاکها چرا؟

خوردی زمین قبول ولی دست و پا چرا؟

حالا که آمدم دو لبت وا نمیکنی؟

ساکت شدی نگاه به بابا نمیکنی؟

دکمه بازگشت به بالا