شعر شهادت حضرت علی اکبر ع

شه زاده حرم

گیسو به باد می دهی و دلبری علی

پا در رکاب می زنی و محشری علی

ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود

آیینه دار صورت پیغمبری علی

ارباً اربا

نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد

ولدی علی

با دلی خون,میگذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را…

گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت…
در عوض اما به من, پس داده جسم پرت پرت را

ابن الحسین(ع)

الله اکبر گفت و میدان رفت و محشر شد
تیـغِ علـی اکبـر بلای جان لشکر شد

او که به خُلق و خَلق و منطق چون پیمبر بود
وقتی که تیغش دورِ سَر چرخاند حیدر شد

نبی بار دگر برخاسته

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته
در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

ولدی علی

زخم های جـگرم بیشتر از پیکر تو
این بلا بر سر من آمده یا بر سرِ تو

نا امید آمدم و هِیْ به خودم می گویم
نخوری غصه که این نیست علی اکبر تو

دکمه بازگشت به بالا