شعر شهادت حضرت مسلم ابن عقیل

حسین جان

این سلام بار آخره منه
غصه خوردن واسه دختره منه
چش به راهتم که از راه برسی
روی میخ دروازه سره منه

امواج طوفانی

امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
“ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی

نسیم سحر

زحمتی دارم ای نسیم سحر
ببری تو پیام مسلم را
برسی خدمت عزیز دلم
برسانی سلام مسلم را

یا مسلم ابن عقیل(ع)

مسلمت دارد به روی دار، خیلی حرفها
کار من را کرده اینجا زار، خیلی حرفها

دست من بسته، لب من زخم و چشمم تار شد
کُشت من را موقع افطار، خیلی حرفها

نیا کوفه نیا کوفه

با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ
سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه
نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو
کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه

سلام آقا

سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد
غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد

سلام از لب من که پیام تو بودم
فقط به جرم همینکه سلام تو بودم

یا مسلم ابن عقیل

با شعله های جان‌گداز فتنه و نیرنگ
سوزانده در این کوچه ها بالِ مرا کوفه
نامه نوشتم..،بشکند دست سفیر تو
کج کن مسیرت را نیا کوفه نیا کوفه

جانم حسین

تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند
خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند

موی من می‌سوخت‌، یا زهرا، حرامی‌های شهر
روضه‌هایت را به یادم ناگهان انداختند

گشت تا قافله ات بین بیابان پیدا
در گذر شد بدنم زخمی و عریان پیدا

دور من جمع شدند و به تنم خندیدند
مسلمت شد وسط بازی طفلان پیدا

شرمنده ی مادرتم

تقدیرتُ عوض میکردی ای کاش
مسیرتُ عوض میکردی ای کاش
شرمنده ی مادرتم به قرآن
سفیرتو عوض میکردی آی کاش

کوفه اصلاً امن نیست

کوفه اصلاً امن نیست
کوچه‌هایش با وجودِ دامِ دشمن امن نیست

با دلِ تاریکِ این-
مردمِ نامرد حتی روزِ روشن امن نیست

شرمنده‌ام

دارم وصیت می‌کنم شاید نیایی
با باد صحبت می‌کنم شاید نیایی

دارد مسیرت را نشانم می‌دهد باد
از روی دروازه تکانم می‌دهد باد

دکمه بازگشت به بالا