شعر شهادت مولا

ضربه ی عمیق

این چشم هابه راه تو بیدار مانده است

چشمانتظارت از دم افطار مانده است 

برخیز و کولهبار محبت به دوش گیر

سرهای بی نوازشبسیار مانده است 

زخم عمیق

از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

دارم برای چند نفر سینه میزنم

نیست مادر

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام

نیست تا این که دهد آن مهربان دلداریام

می رود از حال و خواب از چشم هایم میرود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

علی دگر

سقا کنار حضرت زهرا نشسته است

دست علی به دست ابوالفضل بسته است

تنها برای کرب وبلا حرف می زند

از حرف های دیگر این شهر خسته است

دل زخمی

هر چند زخم کاری روی سرم شدی

اما علاج این دل زخمی ترم شدی

ای تیغ… حاجتم که روا شد… ولی بدان

تیری به قلب غم زده? دخترم شدی 

روی زرد علی

ز رویزرد علی انتظار می ریزد

ز چشممانده به راهش قرار می ریزد

دلش بهفاطمه و دیده بر اجل بسته

ز چشمدیده و دل احتضار می ریزد

غربت زینب (س)

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

مصیبت لاله

آن شب به شهر کوفه غوغایی به پا بود

شوری به پا از ماتم شیر خدا بود

مرد مریضی در خرابه داد می زد

داد از نشان مرگ استمداد می زد

دکمه بازگشت به بالا