شعر شهادت مولا

سکوت

 

سکوت می وزد و بادها پریشانند

و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند

یتیم های خدا هم گرسنۀ نانند

آه زینب

امشب همه بر سوزش تن گریه کردند

امشب همه با آه زینب گریه کردند

زینب تو باید زخم چون مادر ببینی

باچادر زهرا سر حیدر ببینی

طور بی موسی

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد 

غربت

 

شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی

کمی ز غربت خود را برای من گفتی

 

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی

چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

 

بین بستر

 

افتاده بین بستری آتش گرفته

باآتش غم حیدری آتش گرفته

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه

رازقدیمی پری آتش گرفته

بوی مادر

 

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم

وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر

دیگر خجل نباش تو از روی مادرم

فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم


دلشوره

دیشب فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد

یک بار دیگر رخت ماتم در برم کرد

دیشب که اشهد گفتنت ذکر لبت بود

امن یجیب ورد لبان زینبت بود

آئینه دار صورت مادر

سخنان حضرت امیرالمومنین به حضرت زینب (س)

زینب کنارلاله ی پرپر صبور باش

در داغبال های کبوتر صبور باش

من می رومشبانه , غریبانه دخترم

بر سوزاین غریبی حیدر صبور باش

بغض دلتنگی

 

در شب بهت چشم عرش خدا

پدریمهمان دختر بود

مثل هر شب دوباره نان و نمک

وقتافطار سهم حیدر بود

کفنم را بیاورید

 

صبرم تمام شد کفنم را بیاورید

رخت رهایی از بدنم را بیاورید

 

روحم میان این قفس تنگ خسته است

ازعرش نور پیرهنم را بیاورید

 

گرد و خاک

 

در دلمآتشی از داغ تو بر پا شده است

بیشتراز سر ِ شب زخم سرت وا شده است

 

لختهخون بسته ببین چادر مادر امشب

قامتتسرخ شده قامت من تا شده است

 

خسته ام

 

خسته ام از مردم بی بند و بار ایندیار

گشته نامردی فقط واللهه کار این دیار

مردم کوفه همه راضی به مرگ من شدند

من بمیرم می رسد گویا بهار این دیار

دکمه بازگشت به بالا