شعر محرم 1400 شعر مرثیه، شعر محرم

علی اکبرم

بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو
گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو
تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو
بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو

کربلا دشتِ بلا

کربلا دشتِ بلا خوانده و نامیده شده
دلم از داغِ علی(ع) خون شده! رنجیده شده

قامتِ تازه جوانم شده با خاک؛ یکی
جای-جایِ بدنش رفته و ساییده شد

ولدی

لبی که تشنه ترین بود را به اکبر داد
مکید آن لب و شد عشق ، التیام علی

به دید لشگریان گر چه بود ، پیغمبر
تمام بغض عدو بود ، بهر نام علی

ای شبیه حضرت طاها

ای قدت..رعناتر از طوبا..برو آهسته تر
ای شبیه حضرت طاها..برو آهسته تر

می روی و می بری دل را به همراهِ خودت
باشد ای تازه جوان بابا..برو آهسته تر

صبر کن ای سروقامت

بچه‌ها با گریه می‌گیرند پاهای تو را
بوسه‌باران می‌کند عمه سروپای تو را

قبل رفتن از حرم بابا کمی قرآن بخوان
عمه خیلی دوست دارد صوت آوای تو را

بدنی پاره پاره

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

جانم علی

دق ام دادند جانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم خوش قدّ و بالا
فلک دیدی جوانم را گرفتند ؟

ولدی

گیرم کسی نمانده برایت، خدا که هست
راهی اگر نمانده برایت دعا که هست

دل را ببر به رشته ی لطف خدا ببند
جلوت نبود گوشه ی خلوت سرا که هست

ای عصای پیری بابا

ای عصای پیری بابا ..شکستی عاقبت
قبله گاهِ همسرم لیلا شکستی عاقبت

باادب فرزندِ من برخیز بابا آمده…
مانده ام در بینِ این صحرا شکستی عاقبت

دکمه بازگشت به بالا