شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

ای عصای پیری بابا

ای عصای پیری بابا ..شکستی عاقبت
قبله گاهِ همسرم لیلا شکستی عاقبت

باادب فرزندِ من برخیز بابا آمده…
مانده ام در بینِ این صحرا شکستی عاقبت

آن چنان داغت موثر شد که افتادم ز پا
ای تمامِ قوّتِ دلها شکستی عاقبت

دست و پا گم کرده ام در مقتلت نور دو عین
پرسشم را پاسخی آیا شکستی عاقبت

آینه بودی به پیغمبر…چرا سنگت زدند؟
قابِ عکسِ حضرت طاها شکستی عاقبت

ارباً اربا بودنت را من تماشا می کنم..
..اکبرم از دشنه ی اعدا شکستی عاقبت

راستی از قصّه ی مقراض ها حرفی بزن
نکند از کینه ی زن ها شکستی عاقبت

تار و پود را بریدند و به خاک افکنده اند
ای حریرِ خالقِ یکتا شکستی عاقبت

پشتِ من تا شد توانی نیست یک پلکی بزن
ای عصای پیری بابا شکستی عاقبت

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا