شعر مصائب شام

ماه محرابم

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

میهمان بی بدن

ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی
از بزم این جماعت مهمان کش آمدی

دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر

پسر شیر بدر

غصه های بدون اندازه
مردمی پست و حیله ای تازه
هلهله چنگ و دف, کف و شادی
چه خبر بود پشت دروازه

پیغمبر دیگر …

افسوس می خورم که نسیم غروب شام

بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است

مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟

قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است 

دکمه بازگشت به بالا