شعر ولادت امام علی النقی

دلبر تو باشی

دلبر تو باشی باید از دلبر بخوانم
شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم

رفتم به کرسی ادب تکیه کنم تا
مدح تو را از روی آن منبر بخوانم

پشت میخانه

پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
از خراب آباد این دل در پی آبادی ام

هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادی ام

نور چشم

تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم

غزال “اُم ولد” نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم

ما گدای سامرایت

ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعت دستان تو بر سایه بان ها ماندگار

می شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار

باده ی نابم

کِی به نظر , باده ی نابم کنی
رحم بر این حال خرابم کنی
گر که دلت نیست به من پس چرا
جلوه به بیداری و خوابم کنی

شروع عشق به نام خدا به نام شما
من آفریده شدم تا شوم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما

چشم کریمت

اگر رزق من سامرایی نمی شد
نصیبم مقام گدایی نمی شد

اگر قابلیت نمی داشت قلبم
ز چشم کریمت عطایی نمی شد

جمال آفتاب

روزی ما شد در این ظلمت جمال آفتاب
خوش درخشیدیم در ظل کمال آفتاب
ذره ای بودیم و گردیدیم مال آفتاب
آمدیم آگه شویم از شرح حال آفتاب

حضرتِ باران

خَبَرش آمده که عرش چراغان شده است
خنده مهمانِ لبِ حضرتِ باران شده است

گُلِ لبخـند که آمد به لبِ مادرتان
همه یَ عرشِ خدا شاد وُ غزلخوان شده است

ابن‌الرضا

شمیم عطر رحمت می‌وزد از کوچه‌ها امشب
دوباره دیده شد در آینه وجهِ خدا امشب

میان گاهواری که ملک گهواره جنبان است
به جلوه آمده روی علیِ مرتضی امشب

باده ی عشق

در دلِوحی سخن از تب و تاب است هنوز

قابقوسین به چشمان تو قاب است هنوز

وصفِ قدوسهمان آیۀ وحیٌ یوحی است

لطفروح القُدس آئینۀ ناب است هنوز

احسان خانواده تان

احسان خانواده تان از قدیم بود

آن قدر روی بام شما یاکریم بود

راه تو را نیاز به خدمت گذار نیست

پرده نگاه دار سرایت نسیم بود

دکمه بازگشت به بالا