شعر گودال قتلگاه

واویلا

ته گودال خواهری افتاد
ای بمیرم که مادری افتاد

زنده زنده حسین را کشتند
به نفس های آخری افتاد

واویلا

قد غم دال بوده ساعتِ سه
وقت جنجال بوده ساعتِ سه

لشکر مست های کوفه نشین
دور گودال بوده ساعتِ سه

سالار زینب(س)

با خدا در حرمت از چه نیایش نکنم
باز همنالهء من شو که فروکش نکنم
چقدر حرف تلمبار شده روی دلم
تو بگو میشود از چشم تو خواهش نکنم؟

عصر عاشورا

عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت

خیمه‌گاه و چادر آل عبا آتش گرفت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان می‌زدند

طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

حسین جان

دختری روی زمین و پدری بر نیزه
به دل اهل حرم زخم زد آخر نیزه
یک نفر آمد و با چکمه به پیکر کوبید
یک نفر آمد و برداشت مکرر نیزه

عزیزم

دارد زمین برای تنت تنگ می شود
گودال دست و پا زدنت تنگ می شود

مادر! در ازدحام لگدهای این و آن
جایم کنار این بدنت تنگ می شود

وای حسین

بسته راه نفسش را سرِ یک نیزه ی کند
به پرش باز گرفته پرِ یک نیزه ی کند

هیچ کس نیست بیاید که بلندش بکند
حق بده خواهرش از دور اگر غش بکند

به روی خاکها افتاده ای

این سه روزی که به روی خاکها افتاده ای
پاسخی ده مادرت را تو چرا افتاده ای؟

پیرهنی که دادمت کو ای پسر حرفی بزن؟
ای چنین عریان بدن بر خاکها افتاده ای

سالار زینب

گرچه سهم‌ من ز باران چند قطره شبنم است

شکر حق در روضه هایت چشم هایم زمزم است

در کتاب مجلسی نقل از امام صادق(ع) است

گریه ی بر تو برای داغ زهرا مرهم است

واویلا

لشگری آمده بودند به یغما ببَرند
قطعه قطعه بدنی را به کجاها ببَرند

می کشیدند تنی را ته گودالِ بلا
نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند

ذبحِ عظیمم

یاران، غزل اگر که از عشقم سروده اند.
هیچ کدام، مثل تو شیرین نبوده اند.

اینجا مرا به ذبحِ عظیمم، ولی تو را.
با صبرِ در بلای عظیم آزموده اند.

جانم حسین

گلو و آن بدنی را که مصطفی بوسید
به قتلگاه لبِ تیر و نیزه ها بوسید
فقط نه نیزه و شمشیرها سلامش کرد
که سنگ و چکمه و چوب و لبِ عصا بوسید

دکمه بازگشت به بالا