شهادت حضرت رقیه

خم شد کمرم ، پیر شدم ، بار گرفتم
بعد از تو فقط دست به دیوار گرفتم

مجبور شدم یاد بگیرم بنویسم
مجبور شدم…! لکنت گفتار گرفتم

یا عزیز الله

سوره مریم به روی نیزه ها تفسیر شد
آب وقتی به حرم آمد که خیلی دیر شد

یا عزیز الله چشمت را روی نیزه ببند
نان خشک انداختند و دخترت تحقیر شد

باباحسین

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده

گریه کردم! آمدی با «سر»…خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده

عزیز دل حسین

آنکه در شام سر از کار تو در می آورد
داشت از حال پدر با تو خبر می آورد

آن شبی را که تو از ناقه زمین افتادی
عمه ای کاش برای تو سپر می آورد

عزیزم

رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا

قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا

سوخته رویم

در وادی ایمن قدمی پا نگذراند..
عشاق محلی به تسلی نگذراند

بوسیدن تو ضعف و عطش را ز تنم برد
گیرم جلویم آب و غذا را نگذارند

پدر جان

چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…

دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…

سه ساله کربلا

جز زیر سر تو سایه ای نیست پدر
جز عمه، برام دایه ای نیست پدر
زخم لب تو رقیه ات را سوزاند
از آبله ها گلایه ای نیست پدر

ابتا یا حسین

نیست عاشق آنکه اینجا حرف جان را میزند
دخترت پای تو قید این جهان را میزند

زجر زجرم میدهد به هر طریقی در طریق .
تا شود نیلی به یاست تازیان را میزند

خوش آمدی پدرم

تو هم چو صبحی و من شمع خلوت سحرم
چه خوش رسیده ای و من هنوز در سفرم

رسیده است گل اینبار محضر بلبل
چه حیف دست قدر چیده است برگ و برم

بابای خوبم

می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را

سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را

نيامدي

در انتظار ، چشم من سپيد شد نيامدي

نهال قد من شبيه بيد شد نيامدي

بيا مرا ببر كه دست و پاي گير عمّه ام

به درد هاي او غمم مزيد شد نيامدي

دکمه بازگشت به بالا