عبدالحسین مخلص آبادی

شعر روضه بعد از شهادت حضرت زهرا (س)

دنیا نور شبمو ازم گرفت
خنده های لبمو ازم گرفت
ذره ذره جلو چشمای خودم
مادر زینبمو ازم گرفت

به گودال خیره است

این قد خمیده ای که به گودال خیره است

مظلومه ی تمام زنان عشیره است

او صاحب مراتب ایمان و غیرت است

اسطوره ی مقاومت و صبرو عفت است

سرگشته ام بیایی و پیدا کنی مرا

بارانگرفت و خاطره ها را مرور کرد

طوفانوزید و از پس نامت عبور کرد

ساعت هزارو چهارصد و چند سال سخت

دراشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد

کوچه کربلا

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

سنگین ترین روایت تاریخ

باید برای روضه دلی دست و پا کنم

خون گریه می کنم به هوای نگاه تو

تا حق اشکهای شما را ادا کنم

من از حکایتت چه بگویم که بعد تو

مسافر سامرا(امام حسن عسگری ع)

از روضه های ماه صفر تا جدا شدی

با روضه های زهر کمی آشنا شدی

اینها برای کشتن تو نقشه می کشند

از لحظه ای که وارد این سامرا شدی

یادگارحرم

از آسمان شبت یک ستاره می خواهم

برای درد دلم راه چاره می خواهم

میان خمره ی چشمت شراب نوشیدم

از آن شراب نداری؟…دوباره می خواهم

آقای باکرامت ها

چکید اشک دو چشمم به روی عکس بقیع

دوباره حال و هوای زیارتی دارم

به این گدای شکسته هنوز امیدی هست

دلم خوش است شه با کرامتی دارم

پیغمبردیگر…

افسوس می خورم که نسیم غروب شام

بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است

مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟

قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است

پیغمبر دیگر …

افسوس می خورم که نسیم غروب شام

بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است

مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟

قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است 

بحر طویل لیلیٍ مجنون

چو پلکی زد و انگار که یاد سفرش کرد

در آن لحظه که در خیمه ی خود بوسه ز روی پدرش کرد

و خوابید کمی بعد حرارت زد و از خواب پرید و کسی انگار لگد زد پرِ نیلوفری اش را

در آن آتش خیمه کسی انگار گرفتست سر روسری اش را

بی سبب نسیت

بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است

وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است

دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است

هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است

دکمه بازگشت به بالا