محمد امین سبکبار

مرد غریبی

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:

لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

پیش چشم خدا

شب شد و در محیط تاریکی

با زبان دعا سخن گفتم

سر به زیر و شکسته و تنها

پیش چشم خدا سخن گفتم

لحظه تنهائی

باز امشب لحظه تنهائیم

فکر کردم بر دل دنیائیم

بسکه زنجیر بدی محکم شده

روزگارم دائما درهم شده

نبود قدر مقامت

نبود قدر مقامت ولی مقدر شد

کنیز راده ی زهرا غلام حیدر شد

تو سروری و فقط سرو با تو همسر شد

کنار فاطمه عمر تو نُه برابر شد

دکمه بازگشت به بالا